خاطره ای از میرزای بزرگ شیرازی/ آیت الله شبیری زنجانی
آیت الله شبیری زنجانی:
میرزا [شیرازی] مرد خیلی باهوش و چیز فهم عجیب و غریبی بود ...
در یکی از این ملاقات های عمومی که اشخاص میآمدند برای زیارت، میبینند که نظر میرزا به شخص معینی معطوف است. هر چند اشخاص جلو میآیند و بعد از دستبوسی میرزا میروند، باز هم توجه میرزا به همین شخص و همان نقطه است؛ تا اینکه بالأخره نوبت به آن شخص مورد نظر میرسد. او میآید دست میرزا را میبوسد.
میرزا از او سؤال میکند که مثلاً اهل کجایی؟
میگوید: اهل کربلا. میپرسد: برای چه اینجا آمدهای؟ من به شما حکم میکنم که همین حالا مراجعت کنید به کربلا، و شهریه و حقوقی هم که در اینجا به طلبهها داده میشود، در کربلا به شما داده میشود، و همین حالا برگردید.
میرزا نوکرش را صدا می زند و به او می گوید: قطار کی حرکت میکند؟
میگوید: مثلاً نیم ساعت دیگر.
میفرماید: این اقا را الآن ببرید پای قطار و آنجا باشید تا ایشان مشرف بشوند کربلا، و بعد مراجعه کنید.
نیم ساعت بعد، یک ساعت بعد میرزا مرتب می پرسد: خادم نیامد؟ و همین طور منتظر بوده و دقیقه شماری میکرده که خادم برگردد. بالأخره خادم برمیگردد.
میرزا میگوید: « او را راه انداختی؟»
میگوید: بله. میگوید:«خودت آنجا بودی موقع حرکت قطار»
میگوید: بله. میگوید:« قطعی شد حرکتش؟»میگوید: بله.
میرزا خیلی استنطاق میکند تا قطعی شود که آن شخص به کربلا برگشته است.
بعداً
بعضی از اصحاب ایشان می پرسند: چرا این شخص را با این اهتمام به کربلا
برگرداندید؟ میرزا میفرماید: از خصوصیات قیافه این شخص فهمیدم که اگر او
در اینجا بماند، کار دست ما میدهد و از آن لعنهای کذایی میخواند، و ما
که زحمت کشیدیم و مشکل اختلاف بین شیعه و سنی را به زحمت حل کردیم، او با
یک عملش ممکن است این زحمات را از بین ببرد، یک لعن در حرم بخواند و تمام
این زحمات به هدر برود.
بعد که خود آن شخص را دیده بودند، گفته بود: خوش انصاف میرزا، نگذاشت اقلاً یک لعنی بخوانیم.
منبع:
سایت رسمی آیت الله شبیری زنجانی:
http://zanjani.net/index.aspx?